امروز آخرین روز اردیبهشت 1396 شمسی و هوای کوی دانشگاه تهران بهاری و دل چسب، دو روز است که از انتخابات می­ گذرد، هشت صبح به زور چشمانم را باز کردم و بی معطلی آماده شدم، مثل همیشه صبحانه نخوردم؛ چون تقریبا عادتم شده بود، چند دقیقه­ ایی ورودی کوی دانشگاه صبر کردم تا اینکه اتوبوس دانشگاه از راه رسید، سردر اصلی دانشگاه پیاده شدم. مثل همیشه با عادتی از پیش تعیین شده در حین رفتن به سمت ورودی دانشگاه کارت دانشجویی­ ام را از جیبم بیرون کشیدم و نشان نگهبان دادم، اجازه ورود داده شد!!

سریع رفتم کتابخانه مرکزی دانشگاه و در طبقه همکف کتاب فایده ­گرایی جان استوارت میل را سفارش دادم بعد از مدتی کوتاه کتاب مورد نظرم را گرفتم و به سمت میدان انقلاب حرکت کردم، در پیاده ­رو صدای خِش ­خِش جاروی پاکبان نظرم را جلب کرد، تراکت­ های تبلیغاتی کاندیداهای ریاست جمهوری و شورای شهر را جمع آوری می کرد، خیلی زیاد بود، روی زمین پر بود از اسامی افراد و وعده­ های عجیب و دست نیافتنی!!! سلام کردم و خداقوت دادم، لحظه ایی مکث کرد سپس برگشت و زیر­چشمی من را نگاه کرد، انگار که از من گِله داشت یک لحظه با خود گفتم مگر حقی از او ضایع کرده ­ام؟؟

سکوتش را شکست: « فکر می­کنی چه تعداد از این سِیل وعده و شعاری که روی زمین ریخته شده قرار است اجرایی شود؟!! و چه تعداد از این وعده­ ها به خواسته­ های من که دهک پائین هستم مربوط می­ شود؟!!»

خشکم زده بود و جوابی نداشتم، از بس که جوابش مشخص بود!! در سوالش یک اعتراض بزرگ بود؛ ولی صدایش به هیچ کس نمی رسید و شاید انتظار داشت من که دانشجو هستم بتوانم بلندگویش باشم، برنامه کاندیداهای ریاست جمهوری را قبلا خوانده بودم، صفحه71 کاندیدای پیروز را بخاطر آوردم، قول طرح تکاپو را داده بود اما کدام دهک ها را هدف گرفته بود؟!! البته شعارهایی برای پنج برابر شدن سطح معیشت قشر پایین داده شده بود.

همچنان در جواب پاکبان نمی دانستم چه بگویم، تئوری­ های اقتصادی از ذهنم می­ گذشت: «اگر اولویت را به رشد بدهیم آنگاه با سرریز درآمد طبقات بالا می­توان وضعیت طبقات پایین را بهبود بخشید» با خود گفتم این حرف، نظریه رقیب هم دارد که ارجحیت را به فرصت های برابر و چه بسا طبقات پایین تر می دهد!!

یک لحظه با خود گفتم اصلا چرا باید از طبقات پایین شروع کرد؟ آیا ما حق داریم ثروت ملی را به نسبت بیشتری به طبقات پایین اختصاص دهیم؟ دوباره با خود گفتم این چه سوالی است؟!! پس اخلاق کجا رفته؟؟!

سعی کردم به نحوی خودم را قانع کنم که بالاخره جان و عزت ­نفس یک انسان که حداقل معاش را هم ندارد مهم تر است، حتی اگر به قیمت درآمد کمتر طبقات بالا تمام شود و رشد کمتری ایجاد گردد و حتی اگر مطلوبیت کل جامعه به میزان کمتری افزایش یابد؛ خلاصه اینکه یک وقت به خودم آمدم و دیدم بحث فلسفی شده است و فیلسوف وظیفه­ گرا ایمانوئل کانت را یک طرف گذاشته ام و جرمی بنتام و جان استوارت میل، دو فیلسوف فایده گرا را طرف دیگر!! حل این مبانی که اولویت را به کدام دهک بدهیم جوابش برای اکثر افراد مشخص است و اصلا سوال اصلی این بود: رشد یا توزیع متوازن درآمد؟؟ 

در همین گیرودار صدایی شنیدم که کنارم می­ گفت: « پسرجان حواست کجاست؟ ما را باش با کی درد دل می کنیم!!! » این آخرین سخنی بود که از پاکبان شنیدم و سپس از من دور شد.  

 

 آنچنان غرق در مفاهیم و تئوری ها شده ­ایم که بعضی اوقات واقعیات جامعه را یادمان میرود! هرچند معتقدم اگر همان تئوری ها را ندانیم دستمان بسته تر و درک مان ضعیف تر خواهد بود. بگذریم که این خود بحث گسترده­ ایی است. در هرصورت امیدوارم من آخرین نفری بوده باشم که پاکبان از او ناامید شده است!!